راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

چند شعر

       خورشید خانم               از پشت کوه دوباره                         خورشید خانم در اومد       با کفش های طلا و                             پیرهنی از زر اومد       آهسته تو آسمون                          چرخی زد ...
28 آذر 1392

21 ماهگیت مبارک

                                            سلام به راستین خوشگل  یک ماه بزرگتر شدی و عشق ما هم نسبت به تو بیشتر بیشتر شده دوست دارم عزیزم چند روزی بود که میخواستم از کارهای اخیرت بنویسم               به دلیل حضور گرم راستین جون در داخل یخچال مجور به زدن قفل به در یخچال شدیم               در ادامه مطلب ....  برات از کارهای اخیرت بنویسم که وقت نمیشد البته چهارشنبه امتحان فاینال زبان داشتم این ترمم مثل ترم قبل خوب بود ...
24 آذر 1392

تجربه اولین برف

سلام راستین جونم اولین برف که بارید برات خیلی جالب بود پارسال هم برف اومد ولی تو یادت رفته بود ولی برف پاییز امسال از اون برف های حسابی بود اولین بار که یه گوله برفی بهت دادم سریع انداختیش زمین و گفتی مامان داخ  به سرد وگرم میگی داغ تا پنجشنبه تا بیدار شدی وبرف هارو دیدی اول از دورنازشون میکردی جمعه 15 آذرقبل اینکه بریم خونه مامانی نهار یه سر گاوازنگ رفتیم و از برف وآدم برفی های اونجا لذت بردیم حالا هم تا برف ها رو میبینی میگی مامان بف بف=برف           به این هم میگی آپو آپو=هاپو                              &nb...
17 آذر 1392

خداحافظ ما وپاییز

سلام سلام راستین خوشگل با اون حاج آقا گفتن خوشگلت دیگه کم کم تو حرف زدن راه اوفتادی ممک=نمک میگی و انعام =سلام وتای =چای و دو سه چار =توپله یا موقع شیر درست کردن میشماری همه چی رو بامزه تکرار میکنی جدیدإ به خودت میگی نی  نی قو  باخودت حرف میزنی آخه خوشگله چی میگی با خودت بالای کابینت رو نشون میدی میگی علی علی یعنی یا علی بگین منو بزارین بالاحسابی کنجکاو شدی و میخوای از همه چی سر داری به تعمیر کردن وسایل علاقه زیادی نشون میدی میخوای خودت لباسات رو بپوشی ودر بیاری  میری یخچال باز میکنی میگی دوخ اگه دلستر باشه اونو ترجیح میدی هرچی میخوای بهم میریزی و میخوری خلاصه حسابی شیطون شدی تا چیزی رو زمین میریزی خودتم ناراحت میشی ...
13 آذر 1392

سفر به شهر هزار مناره(2)

سلام راستین جونم رسیدیم به  قسمت دوم سفرنامه  به استانبول این شهر زیبا به دلیل داشتن مساجدزیاد به شهر هزار مناره نیز مشهور است تا وقت نماز میشد هر جا که بودی صدای اذان به گوش میرسید نود درصد جمعیت شون مسلمان هستن برای بازدید از مسجد سلطان احمد رفتیم که تو حسابی خوابت میومد واونجا کلی نشستیم ومن تو رو خوابوندم تا میخواستم بخوابونم سریع خوابت میگرفت چون واقعآ خسته میشدی  داخل جزیره همون بوگ آدا که فقط دوچرخه و کالسکه بود ماهم به قول تو پیتکو پیتکو سوار شدیم بقیه عکسا تو ادامه مطلب   عزیزم تو سفر ازت خیلی راضی بودم  اصلآ بی خودی نق نزدی نمیزاشتم گشنه بمونی هر جا وقت میشد بهت غذا میدادم هر...
4 آذر 1392
1